بخش سوم ( دوران فرماندهی نيروی زمينی تا عمليات مرصاد و پايان جنگ)فصل پنجم و ششم
فصل پنجم
در روزهايي كه فرماندهان ارتش و سپاه سخت درگير
اجراي عمليات كربلاي يك (طريقالقدس) بودند، سرهنگ صيادشيرازي به افسران
طراح در قرارگاه عملياتي جنوب، دستور داد: طرح كربلاي 2 را آماده نماييد.
اين دستور در روز 19 آبان داده شد. او شش روز بعد،
پيگير كار شد و مجدداً دستور جديدي در اين باره داد و تأكيد كرد سپاه نيز در
اين عمليات شركت خواهد داشت.
طراحان با دو راه كار متفاوت روبهرو بودند. آنها
با توجه به ميزان نيروي فعالي كه در اختيار فرماندهان بود، تنها ميتوانستند
روي طرح تك نسبتاً محدودي كار كنند كه از غرب دزفول و شوش شروع ميشد،
در شمال به تپة علي گره زد منتهي ميشد و در جنوب به تپة ابوصليبيخات.
اما با توجه به دشت وسيعي كه در برابرشان بود و تحرك تانكهاي دشمن،
حفظ مناطق آزاد شده كار مشكلي بود و چه بسا دشمن ميتوانست بعد از مدتي
كه شور و حال عملياتي نيروهاي ايراني فروكش كرد، دوباره به سرجاي اولش
برگردد. با توجه به اين نگراني، راه كار مناسب اين بود كه وسعت عمليات
را بيشتر كنند و علاوه بر آزادسازي مناطق عينخوش و كنترل تنگهاي
ابوغريب ،برغازه و رقابيه، دشمن را تا پشت رودخانة ديرج پس بزنند. هر
چند اين طرح ايدهآل بود اما اجرايش نيروي كافي ميخواست كه آن زمان
نبود.
ناگزير راهكار نخستين را برگزيدند. تا اين كه طرح
عمليات كربلاي 1 اجرا شد و پيروزيهاي عمليات طريقالقدس اعتماد به نفسي
در رزمندگان و فرماندهان ايجاد كرد و نشان داد كه دشمن با همة موانعي كه
دور و برش ايجاد كرده، شكننده و نفوذپذير است. اين بار روي راهكار دوم
كار كردند اما به اين شرط كه با احتياط پيش بروند و ابتدا در دو محور عمل
كنند سپس در مرحله دوم عمليات، كار را گسترش دهند. ولي فرماندهان سپاه اين
را نپذيرفتند و اصرار كردند كه عمليات از همان ابتدا از چهار محور آغاز شود.
بچههاي سپاه، به شدت معتقد بودند كه عمليات را
بايد از چهار محور عينخوش، پلنادري، شوش و رقابيه به طور همزمان شروع
كنيم. بنابراين بايد چهار تا سازماندهي داشته باشيم و چهار تا قرارگاه
تشكيل شود و عمليات هدايت شود. بچههاي ارتش
ميگفتند: اگر از چهار محور عمليات را انجام دهيم، اين خطر هست كه در بعضي
محورهاي عملياتي پيشرفت خوبي داشته باشيم ولي نيرو كم بيايد و نتوانيم
ادامه دهيم، يا در مواقعي كه اوضاع خراب ميشود و نيرو زياد داريم، اصلاً
نخواهيم جلو برويم كه كارمان ناقص ميماند. بنابراين منطقي است كه
تمركز نيرو را از دو محور بدهيم و در مرحله بعد برسيم به كل اهداف عمليات.
بحثهاي زيادي شد. از نظر علمي، بچههاي ارتشي
درست ميگفتند و از نظر تخصصي حرفشان درست بود ولي با روحيهاي كه در
جلسه بود، ميديديم اين روحيه مناسب بچههاي سپاه نيست. چون آنها براي
نبرد انگيزه داشتند و ما بايد با انگيزة آنها هماهنگ ميشديم. چون از نظر
فرماندهي، توافق بين من و فرماندهي سپاه شرط بود، گفتم: اشكال ندارد.
ما ميتوانيم از اين طريق جلو برويم.
بر همين اساس عمليات طراحي شد و روز سيزده اسفند
در يگانهاي ارتش و سپاه منتشر شد. علاوه بر قرارگاه كربلا، چهار قرارگاه
ديگر به نامهاي قدس، نصر، فتح و فجر تشكيل شدند و به سازماندهي نيروهاي
عمل كننده پرداختند.
« درباره فرماندهي مشترك چنين مشخص شده بود كه
در تمامي سطوح فرماندهي از گروه تا گردان اصل بر حسن تفاهم و كارآرايي
قرار گيرد و فرماندهان تيپهاي ارتش و سپاه با مشاورت يكديگر كاردانترين
فرد از فرماندهان گردان ارتش يا سپاه را براي فرماندهي گردانهاي مشترك
تعيين نمايند و فرمانده ديگر به عنوان معاون وي انجام وظيفه نمايد.»
سرهنگ، بزرگي كاري را كه در پيش داشتند ميفهميد.
او ميدانست كه اگر اين عمليات آن گونه كه آنها ميخواهند تمام شود،
سرنوشت جنگ به كلي چيز ديگري خواهد شد. بنابراين لحظهاي آرام و قرار
نداشت. دفتر فرماندهياش را در تهران رها كرده بود و دايم در جبهه از
يگاني به يگان ديگري سر ميكشيد و تمريناتشان را زير نظر ميگرفت و
توانايياشان را ارزيابي ميكرد. ضعفها را ميديد و به فرماندهان تذكر ميداد.
او آنقدر كمبود وقت داشت كه تمامي استراحتش خلاصه ميشد به آن چه كه
در اتومبيلش در هنگام تردد مسير دو پايگاه صورت ميگرفت. وقتي براي مراسم
معارفه فرماندهي، قرار شد حضور داشته باشد، براي ساعت يك بامداد وقت
گذاشت! در اين ميان آنچه كه خستگي را از تن و روان او ميزدود، ديدن
روحية رزمندگاني بود كه براي رسيدن هنگام عمليات لحظهشماري ميكردند.
در پايان تمريني وقتي صداي رجزهاي آنان را ميشنيد و صبح هنگام وقتي
شعارهاي حماسي آنان را ميشنيد، به راستي به وجد ميآمد و دوست داشت
مانند يك رزمندة گمنام در ميان آنان باشد.
فرزندان امام، كه حالا مديريت جنگ به دستشان
افتاده بود، هر يك ميكوشيدند با ابتكاراتي، نهايت استفاده را از اصل
غافلگيري كنند و تا دشمن به خود آيد، يگان خود را به بهترين جاي ممكن
برسانند. در لشگر 21 حمزه براي رسيدن به پشت دشمن، پيرمردي را از يزد
آورده بودند تا با راهنمايي او كانالي به طول 400 متر در زير زمين زده
شود. رزمندگان تيپ نجف، در محور ميشداغ براي دور زدن دشمن كوه را ميشكافتند.
اما فرمانده تيپ 27 محمدرسولالله(ص)، براي رسيدن به پشت دشمن ابتكار
ديگري انديشيده بود. حاجاحمد متوسليان سرانجام در يكي از روستاهاي دزفول
چوپاني را يافته بود كه راههايي بلد بود كه ميتوانست او را تا ارتفاعات
علي گرهزد و حتي آن سوي ابوصليبيخات ببرد.
او به كريم رحيمدليري اعتماد كرد و به همراه او رفت. چهار شب بعد وقتي
برگشت، تا پشت توپخانة سپاه 4 عراق رفته بود. حاجاحمد سه نفر از فرماندهان
گردانهايش را مأمور كرد كه آنقدر با كريم به شناسايي بروند تا راهكاري
براي رساندن نيروها به پشت توپخانه دشمن بيابند.
سرهنگ، روزي براي ديدن راهي كه رزمندگان تيپ
نجف از ميان كوه باز كرده بودند، به منطقه ميشداغ و زليجان رفته بود. هنگام
برگشت به يگاني از رزمندگان اين محور برخورد كه در يك صف در حال تمرين
اسلحه بودند، هر چه چشم گرداند نيروهاي ارتشي را ميانشان نديد. نگران شد
و خواست از سرهنگ عبادت فرمانده ارتشي يگان بپرسد، پس نيروهاي شما
كجايند اينها همه كه بسيجياند، كه متوجه اسلحههاي ژـ 3 در دست بعضي
از رزمندگان شد. از اين درهم آميختگي ارتش و سپاه چنان خوشحال شد كه
نتوانست از آنان چشم بركند و به قرارگاه برگردد. به ميانشان رفت و مدتي
پيششان ماند. نماز ظهر و عصر را با آنان خواند و بعدها هميشه از اين خاطره
ياد ميكرد و از دو فرمانده ارتشي و سپاهي آن يگان به عنوان اسوه در
ايجاد وحدت نام ميبرد.
از زيباترين صحنههايي كه يادم هست، وحدت و
يكپارچگي قبل از عمليات بود... از بچههايي كه در اين صحنه خيلي زحمت
كشيدند ـ نمونة ارتشي را بگوييم ـ سرتيپ دو كريم عبادت بود و از بچههاي
سپاه هم كه اسوه بودند و در صحنه نقش مؤثري براي وحدت داشتند، برادر
احمد كاظمي بود؛ فرمانده تيپ نجفاشرف.
اما برخلاف انتظار سرهنگ صياد و فرماندهي سپاه،
ادغام يگانهاي ارتش و سپاه آن گونه كه آنان سازماندهي كرده بودند، در
عمل اجرا نشد و بعدها در طول جنگ تقريباً فراموش شد.
«به علت عدم تجانس نيروها، ايجاد يگانهاي ادغامي
در عمل با مشكل مواجه شد... به هر حال
آنچه كه در عمل به وقوع پيوست اين بود كه در ردة قرارگاه كربلا و
قرارگاههاي عمدة تابعه، فرماندهي مشترك به وجود آمد ولي در ردههاي
لشكر و پايينتر هر يك از نيروهاي ارتش و سپاه، فرماندهي خود را حفظ
نمودند و يگانها دوش به دوش يكديگر عمل ميكردند.»
فصل ششم
در كوچه و بازار سخن از عمليات بزرگي بود كه بايد
انجام ميشد. پيروزهاي حملههاي اخير، قولهايي كه مسؤولان نظام در
سخنرانيهايشان ميدادند و از مردم ميخواستند به جبهه اعزام شوند و... همه
حكايت از آن داشت كه ايران عمليات بزرگي در پيش دارد و مردم بيصبرانه
چشم انتظار شنيدن خبرخوشي بودند تا روزهاي پاياني سال پراز سختي 60 را با
فتح و پيروزي به پايان برسانند. اما فرماندهان جنگ هر روز به مانع جديدي
برميخوردند و عمليات به تعويق ميافتاد. و اين تأخيرها آنقدر طول كشيد كه
سرانجام دشمن دريافت كه ماجرا از چه قرار است!
از سرفرماندهي كل نيروهاي مسلح عراق، به فرماندهي
سپاه 4 اطلاع داده شد كه آنها با تجزية و تحليل مجموعة اطلاعات به دست
آوردة خود، چنين نتيجه گرفتهاند كه:
«حملة قواي دشمن در منطقة شمالي ـ حملههاي مطلعالفجر
و محمدرسولالله ـ با اين هدف صورت گرفته بود كه توجه ما را از منطقة دزفول
و شوش منحرف سازند؛ ليكن براساس آنچه مشاهده ميشود، دشمن ـ ايران ـ قطعاً
ميخواهد عمليات اصلي خود را در همين مناطق (غرب دزفول و شمال شوش) انجام دهد.»
دشمن حالا كه بو برده بود ايران از كجا ميخواهد
عمليات كند، درنگ را جايز ندانست و پيش دستي كرد. در دو محور از چهار محوري
كه براي عمليات كربلاي 2 (فتحالمبين) كار ميشد، حمله كرد. هر چند به
موفقيت چشمگيري دست نيافت، اما سرفرماندهي عراق مدعي شد كه دست ايران را
خوانده است و نيروهاي ايراني قادر به اجراي عمليات وعده داده شده،
نخواهند بود. خبرگزاريهاي جهان نيز اين خبر را تكرار كردند و كوشيدند با عظيم
جلوه دادن قدرت دفاعي عراق، فرماندهان ايراني را از انجام عمليات منصرف
كنند.
اكنون به نظر ميرسيد كه دشمنِ ابتكار عمل را به دست
گرفته است. فرماندهان ايراني اگر از دو محور باقيمانده حمله ميكردند، به
سختي ميتوانستند به نتايج مورد نظرشان برسند.
نهايتاً قرار شد گره كار به دست فرماندهي كل قوا
حضرت امام خميني گشوده شود.
ظهر روز 29 اسفند، حجتالاسلام هاشميرفسنجاني،
نمايندة امام در شوراي عالي دفاع در منزلش مشغول مطالعه بود كه تلفن زنگ
زد. محسن رضايي خبر حملة عراق را به او رساند و خواست فوراً خود را به منطقه
برساند. اما هاشمي پيشنهاد كرد، آنها به تهران بيايند تا در محضر امام و ديگر
مسؤولان تصميم لازم گرفته شود.
قرار شد يكي از دو فرمانده ارشد جنگ، به ديدار امام
برود و ديگري جبهه را فرماندهي كند. محسن رضايي مأمور اين كار بزرگ شد اما
فرصت آنقدر كم بود كه رفت و برگشت با هواپيماي مسافربري وقت ميگرفت در
حاليكه او بايد تا شب برميگشت.
يكي از خلبانان جنگنده شكاري، گفت: «من خلبان اف
ـ پنج» هستم. ما مجاز نيستيم در كابين كمك خلبان يك نفر ديگر را سوار
كنيم. بايد حتماً خلبان باشد. ولي من آمادگي دارم، هر كدام از شما كه
خواستيد، در مدت بيست دقيقه به تهران برسانم و از آن طرف هم در اين مدت
برگردانم.»
پيشنهاد سرگرد حقشناس، پذيرفته شد و برادر رضايي با
او به تهران پرواز كرد.
وقتي كه برگشت، گيج بود و تمام اعضا و جوارحش خسته
بود. نشستن در جت و پرواز با سرعت صوت، آموزش و آمادگيهاي فيزيكي خاصي ميخواست
كه تنها خلبانان داشتند. او آن شب مردانگي كرد و ايستاد، گزارش سفرش را داد
و... اما چند روز بعد از پا افتاد و كارش به بستري شدن كشيد.
او گزاش داد كه:
رفتم خدمت حضرت امام و به ايشان گفتم وضعمان
خيلي خراب است و واقعاً ماندهايم كه چهكار كنيم. مهمات كم داريم، دشمن
به ما حمله كرده، نيروهايمان كم است، اصلاً منطقه، يك منطقة عجيب و
غريبي است...
امام با آرامش كامل سخنان او را شنيده بودند و سپس
دستور داده بودند كه: «برويد حمله را بكنيد كه انشاءالله پيروزيد.» رضايي
خواسته بود حداقل استخارهاي بكنند. ايشان فرموده بودند: «آيا شك داريد؟» او
گفته بود: «نخير. اما براي اطمينان قلب، عرض كردم.» فرموده بودند:
من استخاره نميكنم. ولي خودتان برويد به طلب خير
قرآن را باز كنيد و نگران نباشيد. مشكلتان حل ميشود. برويد اقدام كنيد.
طبق دستور ايشان، قرآن به طلب خير باز شد. سورة
فتح آمد. انسان چقدر بايد اعتقاد داشته باشد كه قرآن را باز كند و سورة فتح
بيايد. اين را با صداقت عرض ميكنم، هر چقدر الان آيات سوره فتح را بخوانم،
به اندازهاي كه خداوند آن زمان به من توفيق قوت قلب و ازدياد ايمان و
اعتقاد براي انجام تكليف داد، نميتوانم آن حالت را داشته باشم.
فرماندهان جنگ چنان به وجد آمده بودند كه از شنيدن
آواي ملكوتي قرآن سير نميشدند. آن شب و شبهاي بعد بارها يكي از سپاهيان
كه صداي خوشي داشت، اين سورة را برايشان خواند. آن شب، مردم ايران هنگامي در كنار
سفرههاي عيد، سال جديد را آغاز ميكردند كه فرزندانشان در خط مقدم جبهه
آمادة شنيدن فرمان عمليات بودند، ولي به هر تقدير آن شب اين فرمان صادر
نشد
معاون اجرايي هنرستان کاوه و بزرگسالان راه دور دانش طلب شهرستان بويين مياندشت
